چهارشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۵

اينجا ايران است





دوستي دارم به نام عباس شيخ زين الدين. كه فوق ليسانس معماري از دانشگاه ملي دارد. دوستان ديگرم مي كويند جزء برترين ماكت سازهاي تخصصي ايران است. و البته نمونه كارهاي خارق العاده اش در تصوير گري معماري بنا هاي در حال طراحي را ديده ام. امروز بعد از سه چهار ماه دوباره در ناهار خوري مدرسه ديدمش...
اين دوست ما كه در مدرسه امير با او آشنا شده ام در زمينه هاي هنري خيلي خوش ذوق و اطلاعات عمومي بسيار بالايي دارد. روابط عمومي قوي او هميشه براي من تحسين برانگيز بوده و هست. او نيز از سر تفريح و سروكار داشتن با بچه ها 2 ساعت به بچه ها ماكت سازي آموزش مي داد.
چندي پيش ديدم كه بچه ها در زنگ ماكت سازي در حال بازي در حياط هستند. از آقاي عظيم الشان پرسيدم چطور آقاي زين الدين نيامده؟ گفت مگر خبر نداري؟ ديگه مدرسه نمي آد!! خيلي تعجب كردم. گفتم چطور؟ سر پروژه خاصي رفته؟ گفت نه روي ماشين كار مي كنه!!!!
گفتم يعني چي ؟ گفت يه كانتينر خريده و توي جاده كار مي كنه. آخه از قبل گواهينامه پايه يك داشت. گفتم چطور؟ گفت بعد از دولت احمدي نژاد گفته ديگه كار دولتي كه نمي كنم. اونحوري خيالم هم راحت تره...
امروز آمده بود و چقدر از كارش تعريف مي كرد. از تجربيات جالب جاده و بازهم استفاده از روابط عمومي عاليش در آشنايي با راننده ها...
البته ميگفت در سنديكاي رانندگان دكتر و مهندس كم نيستند و اين برايم خيلي جالب بود.
از اينكه كبريت را از مرز پاكستان بار مي زنند، در مرز خسروي به عراق فرستاده مي شود و از مرز سليمانيه دوباره به ايران وارد مي شود. از قاچاق گازوئيل توسط شركتهاي دولتي و يا قاچاق برنج پاكستاني از عراق به ايران...
اينجا ايران است! آرشيتكت پشت كاميون مي نشيند و ديپلمه وزير مي شود.
خدا را شكر كه به ما نعمت زندگي در چنين جامعه اي را داد! اگر مسلما در آلمان به دنيا مي آمديم كي مي توانستيم چنين صحنه هاي بديعي را ببينيم.
خدايا به خاطر همه داده ها و نداده هايت شكر

هیچ نظری موجود نیست: