شنبه، فروردین ۲۸، ۱۳۸۹

نوشتن

بعد از سالها دوباره دارم نمایشنامه می نویسم
خیلی سخته
احساس می کنم قلمم خشک شده
خیلی دیره
باید یه فکری کنم.

سه‌شنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۹

دلتنگ روزهای قدیمم

ایام عید فرصت خوبی بود برای من
برای فکر کردن
و امشب
درست امشب که سرم از خستگی درد می کنه
عینکم شکسته
و از گرما عرق می ریزم
تصمیم گرفتم بعد از ماه ها به دنیای وبلاگ نویسی برگردم
اصراری ندارم که نوشته ها خواننده ای داشته باشن
یعنی اصلا مطمئنم شما که الان اینجا هستین اتفاقی اومدین اینجا
آخه می دونین
امشب دلم خیلی گرفته
یعنی مدتهاست که دلم گرفته وفرصتی برای رسیدگی بهش ندارم
خسته شدم از بس قلمم فقط جمله های خشک و بی روح اداری نوشت
حضور محترم سردار...
محضر مبارک حضرت ...
جناب آقای دکتر...
بسه دیگه
بذا یک کمی هم خودمون دور هم حال کنیم
تصمیم های جدیدی برای زندگیم دارم
و امیدوارم توی همش موفق باشم
مهمترینش اینکه میخوام دوباره بنویسم
حرف هایی برای نگفتن
برای شما رهگذر های اینترنتی
ببخشید که سوژه جذابی برای نوشتن نبود