دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

در مزاياي آوكادو

برايت گفته بودم از آن روز كه به محضر شيخ مرواريد رفته بودم و فهميدم كه در توحيد پياده ام
به سراغ كتابهاي مختلف رفتم. خيلي حال نكردم. كم كم داشت از يادم مي رفت حرفهاي آن روز
آن وقت ها اگر هفته اي بدون صداي دكتر اسدي بر من مي گذشت احساس مي كردم كه انرژي كافي براي ادامه را ندارم.
شب جمعه ها و حسينيه حاجيان ميعاد من با استاد صبور و دوست داشتني بود.
يك شب قبل از صحبت پيش دكتر نشستم و از حال و روزم گفتم. گفتم خراب خرابم درست مثل همين روزها
انگار كه روزها ناگزير از تكرارند...
گفتم هفته اي 3 جلسه دارم ولي همه اين جلسات ذره اي به خدا نزديكم نمي كند كه هيچ، بيشتر احساس دوري مي كنم...
] در آن ميان حرف هايي رد و بدل شد راجع به جلسات كه از نقل آنها معذورم[
دكتر اندكي تامل كرد و گفت توحيد پيش كي خوندي؟
گفتم نخوندم.
گفت گير كار همين جاست.
گفتم توحيد را از كه بگيرم.
دكتر وقتي گير ميداد خيلي باحال بود ! يه دفعه تند مي شد...
گفت : تا كي مي خواهي آويزون اين استاد و اون استاد باشي ... برو در خونه اصل كاري
توسل كن .
اگر قرار باشد كه چيزي ياد بگيري بايد كاري كني كه خودشان استاد را بفرستند دنبالت. استاد اگر كسي داشته باشد براي ياد دادن رهايش نمي كند. برو توسل كن.
شيرين ترين سال معنوي من آن سال بود. شب هاي احيا، نيمه شعبان و ... جايتان خالي اواخر عيد مشرف شديم عتبات و به جرات تنها حاجتم همين بود در همه حالات ...
و هديه ي الهي برايم در بازگشت مهيا بود.
استادي كه به من رازهايي آموخت كه زندگي ام را زير و رو كرد.
چه فايده...
آن وقتها كه رستگاراني بودم و در جمع برادران حزب اللهي بودم. معلمي داشتم كه با وجود اختلاف عقيده هنوز هم ارادت بسياري به او دارد. -آقاي علي مدد-
آن وقتها معرفت امام عصر آقاي بني هاشمي را با حاج محمود جوهرچي مي خواندم. و كوهر قدسي براي اولين بار در نمايشگاه كتاب عرضه شده بود. از ارتباطاتم استفاده كردم و مدرسه رو پيچوندم و رفتم نمايشگاه...
وقتي برگشتم بچه ها سر امتحان شيمي بودند. سال سوم دبيرستان بود و من از شيمي پياده ي پياده .
نشستم و به سؤالات نگاه كردم. آنها را كه بلد بودم به شيوه خاص خودم كه از باگ تصحيح برگه آقاي ادهمي استفاده مي كردم نوشتم و به فكر فرو رفتم...
آقاي علي مدد آن سال مشاورمان بود. كنارم نشست . گفت: از چي خريدي ؟ گفتم گوهر قدسي معرفت ! كمي برايش توضيح دادم. حرفي زد كه به نظرم خلاصه ديدگاه مرحوم حلبي و اساتيدش در معرفت شناسي بود!!
ناگهاني گفت: آوكادو خوردي تا حالا؟
گفتم نه!
گفت: مي دوني چيه؟
گفتم نه!
گفت يه ميوه از مركباته كه شكل آناناسه ! اما توش مثل نارنگيه . مزه اش مثل گلابيه. ماده اصلي ساخت بستنيه...
كلي توضيح داد بعد گفت فهميدي چيه؟ گفتم آره. گفت مي دوني چه مزه ايه؟ گفتم نه! گفتم معرفت هم همينجوريه . تا نخوري نمي دوني چه مزه ايه...
بگذريم ...
دفعه ديگه برات سعي مي كنم بهتر بنويسم.



۳ نظر:

ناشناس گفت...

fgfdgdf

ناشناس گفت...

سلام . دوست دارم گاهی اینجا را بخوانم . اگر اجازه بدهید

ناشناس گفت...

delneveshtha.blogspot.com is very informative. The article is very professionally written. I enjoy reading delneveshtha.blogspot.com every day.
payday loans
payday loans in canada