دوشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۵

بيرون بيا ز پرده كه شد دزد پاسبان

جيب هايم سنگيني مي كند.
دسته كليد هاي جورواجور جيب هايم را هر روز سنگين و سنگينتر مي كند...
بار سنگين آنها جيبم را براي هميشه عزادار كرده است.
و من بينوا در اين تبعيد محكوم به حمل آنها شده ام

اين كليد ها براي چيست؟

كليد در پاركينگ
كليد در ورودي
كليد در آپارتمان
كليد اتاق شخصي
كليد كمد شخصي
تازه خيلي از كليد ها را همراهم نمي برم...

كليد هاي اتومبيل كه خدا را شكر ديگر به حداقل رسيده است

كليد در ورودي محل كار
كليد حفاظ آهني
كليد دفتر
كليد گاو صندوق
كليد كمد
كليد كشو ها
...
زير بار اينهمه كليد خفه مي شوم
اين قفلها ساخته شده اند تا كمي آرامش به من بدهند
اما سنگيني آنها روحم را خرد مي كند

به قفل مبتلا شده ايم تا از دست دزد ها در امان باشيم
تا نامحرمان به اسرار ما دست نيابند
تا دارايي هاي ما از چشم حسودان و بدخواهان دور بماند

اما حيف
آرامشي كه با قفل بيايد با شاه كليد دزدان هم پر مي كشد...
بگذريم
روزگاري خواهد آمد كه چنين نباشد
آنان دور مي بينندش و ما نزديك...


هیچ نظری موجود نیست: