این روزها در سایه تئاتر شهر، در تالار سایه نمایشی به نام سکوت با کارگردانی دوست عزیزم در حال اجراست که فکر نمی کنم بیشترتون دیده باشیدش
به دلم نشست حرفهای حسین
چقدر خسته ام
از این همه قرص که می خورم به جای داروی حقیقی
چقدر در کامم ماندگار شده اند
طعم تلخ این قرصهای رنگ و وارنگ ! آه
بعضی وقتها با خودم فکر می کنم اینقدر توهم داروهای تقلبی بر ما چیره شده که اصلا طعم شفابخش داروی حقیقی را از یاد برده ایم
از این همه قرص که می خورم به جای داروی حقیقی
چقدر در کامم ماندگار شده اند
طعم تلخ این قرصهای رنگ و وارنگ ! آه
بعضی وقتها با خودم فکر می کنم اینقدر توهم داروهای تقلبی بر ما چیره شده که اصلا طعم شفابخش داروی حقیقی را از یاد برده ایم
فکر مینم خودمان را به بازی گرفته ایم، ما به دنبال بهبود نیستیم
اگر هستیم چرا به جای شفا بخش به سوی رمالان روانه می شویم
نمی دانم قرار است راه را به ما نشان بدهند ای فانوس های تقلبی
یا از یادمان ببرند که خورشیدی هست؟
چقدر خسته ام
چقدر دلم می خواهد که تنها باشم
چقدر دلم میخواهد که فریاد بکشم سکوت بی پایانم را
حسین عزیز! گرچه این پست رو نمی خونی، خسته نباشی... همین
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه ندر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر به جنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیرو زبر خواهم شد
گفت می باش چنین زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه ی پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو