دوشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۴

سلام
ببخشید نرسیدم بقیه پست قبلی رو بنویسم. امشب تمومش می کنم
اما یه شعر جالب دیدم که می نویسم و بعدا در موردش حرف می زنیم

ابليس ، اي خداي بدي ها !‌ تو شاعري
من بارها به شاعريت رشك برده ام

شاعر تويي كه اين همه شعر آفريده اي
غافل منم كه اين همه افسوس خورده ام

عشق و قمار شعر خدا نيست ، شعر تست
هرگز كسي به شعر تو بي اعتنا نماند

غير از خدا كه هيچ يك از اين دو را نخواست
در عشق و در قمار كسي پارسا نماند

زن شعر تست با همه مردم فريبي اش
زن شعر تست با همه شور آفريدنش

آواز و مي كه زاده ي طبع خدا نبود
اين خوردنش حرام شد ، آن يك شنيدنش

در بوسه و نگاه تو شادي نهفته اي
در مستي و گناه تو لذت نهاده ا ي

بر هر كه در بهشت خدايي طمع نبست
دروازه ي بهشت زمين را گشاده ا ي

اما اگر تو شعر فراوان سروده اي
شعر خدا يكي است ، ولي شاهكار اوست

شعر خدا غم است ، غم دلنشين و بس
آري ، غمي كه معجزه ي آشكار اوست

دانم چه شعرها كه تو گفتي و او نگفت
يا از تو بيش گفت و نهان كردم نام را

اما اگر خدا و ترا پيش هم نهند
آيا تو خود كدام پسندي ، كدام را ؟
این شعر از آقای نادر نادرپور بود
نظراتون رو بگین تا من هم بگم

هیچ نظری موجود نیست: