به گذشته نگاه میکنم
دور می شوم از کنار یادها
بر بلندای روحم
به اوج هستی نظر می اندازم
آفرینش را معنا میکنم
در خود
هماندم به کویر خشک واژه می رسم
تفسیر زیباییها و زشتیها
بر تارک این تاریخ
نقش بسته
می بینم
کوروش را
بزرگ و با صلابت
می رهاند از بند
قوم یهود را
ارج می نهد انسانیت را
داریوش بزرگ را
که فقط به جهانگشایی می اندیشد
به فرزندش نگاهی می اندازد
و می خواهد که ادامه دهد راهش را
خسته ام
از این جنجالهای بی عشق
خسته ام
از شهرهای ویران
خسته ام
از آتش سوزی آتن
می سوزد اعتقادم
در میان معبد شعله ور از خشم خشایار
قسم می خورم که انتقامش را
بگیرم تا نهایت سقوط انسان
خسته ام از این انتقام
دلگیرم از این نفرت
می پوشانم چهره ام را
از اندیشه
بر میگردم
جبران میکنم
شاید....
دور می شوم از کنار یادها
بر بلندای روحم
به اوج هستی نظر می اندازم
آفرینش را معنا میکنم
در خود
هماندم به کویر خشک واژه می رسم
تفسیر زیباییها و زشتیها
بر تارک این تاریخ
نقش بسته
می بینم
کوروش را
بزرگ و با صلابت
می رهاند از بند
قوم یهود را
ارج می نهد انسانیت را
داریوش بزرگ را
که فقط به جهانگشایی می اندیشد
به فرزندش نگاهی می اندازد
و می خواهد که ادامه دهد راهش را
خسته ام
از این جنجالهای بی عشق
خسته ام
از شهرهای ویران
خسته ام
از آتش سوزی آتن
می سوزد اعتقادم
در میان معبد شعله ور از خشم خشایار
قسم می خورم که انتقامش را
بگیرم تا نهایت سقوط انسان
خسته ام از این انتقام
دلگیرم از این نفرت
می پوشانم چهره ام را
از اندیشه
بر میگردم
جبران میکنم
شاید....