دوشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۵

بعضي ها مي توانند

مي توانند
بعضي ها خواب
بعضي ها خلاصه
مي توانند
شب را مي شناسند به اسم به استعاره
آسمان را مي شناسند به ترانه به تشبيه
تو را مي شناسند به خواب به خلاصه
اما من نمي توانم اي تو تمامه ي من
من نمي توانم
پس كي به خواب خواهم رفت
كي خلاصه خواهم شد
كي شاعر تمام ترانه تشبيه ؟
مي گويند سنگ هم گاهي
به آرامش ستاره حسادت مي كند
به من چه
من اگر ترانه خوان گريههاي تو نباشم
هرگز از الفباي اين همه سادگي
به بي نيازي هفت آسمان پرده نشين نخواهم رسيد
ببين چه كوچك است اين كلمه اين حرف
چگونه مي شود تنها يكي واژه
به جاي تو از خواب توبا و ترانه چيد ؟
هي مولود بي عقد آب و التماس علف
من از بسياري اين همه باران
تشنگي ها آموخته ام
كه ديگر دستم بي پياله
دلم نهاده
كلماتم اين همه بي پرده اند
راستش را بخواهي
عشق همين است
ورنه پروردگار شوخ شاعران
اين همه آفرينش تو را
تا شكستن من
به تعويق آينه نمي انداخت

هیچ نظری موجود نیست: