پنجشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۵

دلتنگي هاي شبانه


دوست داشتم كه امروز بخش دوم "خاطرات خرداد" را بگذارم ولي ديشب 3 تا موضوع پيش اومد كه نمي دونستم كدومو بنويسم ؟ پس همشو نوشتم ! ببخشين اگه اين پست ها يه كم طولاني ميشه

هر چي مي خوام ننويسم دلم نمي آد ! نه براي شما ها!! براي خودم ...

بگذريم

خيلي وقتها نوشتن كوچكترين راهه براي اينكه بارهايي كه رو دوشت سنگيني ميكنه زمين بذاري! فرق نمي كنه معلم راهنما باشي يا هر كاره ديگه

مهم اينه كه يه وقتهايي احساس كني كه بايد به روحت استراحت بدي!

ولي اشكال ما اينه كه يه عمر به دلمون استراحت مي ديم ، براي روز مبادا

و به قول علي معلم، هر چي تقويم رو ورق زدم،

بين صفحه هاي تقويم روزي به نام روز مبادا نيست...

الف.

ديشب اتفاقي گذرم افتاد به جمكران!

از سال پيش كه رفته بوديم فيلمبرداري و حتي نتونستيم يه نماز اونجا بخونيم ديگه نرفته بودم.

يه دفعه احساس كردم چقدر دلم تنگ شده بود.

بعضي لحظه ها گفتني و نوشتني نيست، ديشب هم همون نيم ساعتي كه اونجا بودم برام همينجور بود.

بيشتر به حديث نفس گذشت تا چيزاي ديگه

يه متني هم نوشتم كه گمش كردم

فقط ازش اين يادمه كه نوشته بودم:

"مدتهاست كه وقتي از تو مي نويسم،

سعي مي كنم كه از يك جمله زياد استفاده كنم

و آن اينكه : "تو مي آيي! نه خيلي دير"

هر روزهزار بار با خودم تكرار مي كنم، كه مي آيي ! نه خيلي دير

اين هم برايم از يادگارهاي پدربزرگ است

آن روز كه يادم داد دعاي عهد بخوانم

چه روزهايي بود...

اين روزها بعضي وقتها به خود مي لرزم

تند باد وزيدن گرفته است و اعتقاد من از پيچك باغچه سست ريشه تر است

- تو كه خود بهتر مي داني-

خودت كاري كن كه باورهايم اگر كه مورد رضايت توست گزندي نبيند "

... بگذريم

حرفهايي كه نگفتني بود را نوشتم و ...

آن روز توي هواپيما هم برايت درد و دلي نوشته بودم :

بگذريم باشد براي وقتي ديگر...

ب.

دوستاني دارم كه اگر نگويم تمام خاطرات معنوي من، ولي بيشترش همراه با ايشان بوده است.

پاكدلاني كه كمتر مثل ايشان را يافته ام

و اين روزها كه زياد احساس غريبي مي كنم بيشتر به خاطر دوري از آنهاست

ديشب بهانه رفتنم به قم خداحافظي با اين دوستان بود كه بار ديگر، دستجمعي عازم پايبوسي ايوان نجف هستند

و چقدر دلم تنگ ايوان نجف است

آنها كه رفته اند مي دانند!

حديث پيش روي پدر، از آن حكايتهاي نا گفتني است.

همين الان هم اشك امان نوشتن نمي دهد.

دوستان مي روند و من

گرفتار دنياي هيچ و پوچ خويشم

و تمام داستان، داستان جدايي است .

روز غدير، ثامني يادش هست

غريو " بايعناك يا كرار" تمام صحن را پر كرده بود

و آن روز چه احساس خوبي بود

ميان برادرانت

بگذريم

دلم برايت تنگ شده است پدر جان

براي امين الله خواندن پيش رويت، از روي كتيبه بالاي ضريح

براي سلام به نوح و آدم

براي دعاي صنمي القريش خواندن دور ضريحت

بگذريم، سخن كوتاه...



" من آن كبوترم كه نجف خانه من است،

پرواز تا حريم تو افسانه ي من است"

ج.

ديشب خبر مرگ سه نفر را شنيدم

البته هيچكدام تازه نبود، ولي من نشنيده بودم

اولي پدر رئيس جمهور محترم بود. كه اگر يكي دو سال قبل از اين فوت كرده بود اصلا گوش تا گوش خبردار نمي شد، اما خوب امروز شخص اول سياسي مملكت برايش پيام تسليت مي فرستد.

دومي سيدجواد ذاكر، مداح بود كه مثل مورد قبلي قرابتي با من يكي نداشت. اما براي مرگش در خيلي شهرها سرو صدا به پا شد. ديشب كسي مي گفت: حيف بود به اين زودي بميرد، مثمر ثمر بود! گفتم اگر مثمر ثمر بودن قرار بود مرگ را به تعويق بياندازد پيامبر اكرم و ائمه اطهار اولي به اين بودند!!

و سومي كه هيچ كس هم از آن با خبر نشد، مرگ داماد مرحوم آيت الله بروجردي ، آقاي علوي بود. مردي كه يكپارچه نور بود و غير خدا از هيچكس نمي ترسيد. اين سومي را اما با اينكه در تدفين و ترحيمش مراجع قم از هم پيشي مي گرفتند هيچ جا اعلام نشد، چون موافق نظام نبود...

بگذريم

ديشب با برادر كوچكم از خرافه پرستي ها مي گفتم. از اينكه خرافه ها مجال نفس كشيدن به اصل دين را نمي دهند.

بگذريم

مثل هميشه

ببخشيد، خيلي زياد نوشتم

دلم پر بود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام .حرفهای دل زیاد و کم نمی شناسند همیشه بیهوا بر دل می نشینند . خوشا به حالتان این دلتنگی ها هم خودشان سعادت بزرگی هستند که نصیب هر کسی نمیشود و التماس دعا در تمام لحظه های خوب برای همه . خودتان وبعد هم ما